-
دیوارهای تنگ و پیش رونده
دوشنبه 18 دیماه سال 1402 03:41
بعضی وقتا که دیگه دیوارای زندگی خیلی تنگ میشه و چو تخته پاره بر موج رها رها رها میشم وسط فکر و خیال و چیکار کنم و خاک بر سرم با این زندگی که واسه خودم درست کردم ، به این فکر میکنم که کاش بمیرم ولی همون لحظه با خودم میگم خوب که چی؟ مردن چی رو عوض میکنه؟فقط اینکه از یه لوزر زنده تبدیل میشی به یه لوزر مرده و به قول اون...
-
ساکن سرزمین های کاریابی
یکشنبه 26 آذرماه سال 1402 20:59
الان قشنگ تو اون حالی ام که دلم میخواد برم تو خیابون مردم و تک تک خفت کنم ازشون بپرسم شما کارتون چیه؟ درآمدتون چقده؟ از کارتون راضی هستید؟ خوش میگذره بهتون سر کار؟ بعد اگه با کارشون حال میکردن و درآمدشونم خوب بود منم بدوئم برم همون کارو بکنم. چون واقعا دیگه مغزم سوراخ شده انقد که به کار فکر کردم،در توانم نیست بیشتر از...
-
چونکه خوابم نمیبره
شنبه 25 آذرماه سال 1402 05:07
پدر و مادر واقعا مقوله مهمی تو زندگی آدمیزاده البته تنظیم ساعت خوابم یه مقوله مهم دیگه است که اگه به مقوله دومی توجه کافی بکنی مثه آدم میگیری میخوابی و نصف شبی نمیای راجع به مقوله مهم اولی حرف بزنی. حالا اِنی وِی... با رسم شکل و ذکر مثال اگه بخوام توضیح بدم مثلا من هزار سال پیشا میرفتم کلاس خیاطی.میدونم کسله ولی به هر...
-
غیر نیتیو بد نوا
یکشنبه 19 آذرماه سال 1402 22:38
نوشته اگه کتابای آمریکن انگلیش فایل و عمیق بخونید تا کتاب سوم میتونید آیلتس ۷ بگیرید،از خودم بدم میاد که تا پنجمی رو خوندم ولی هنوز که هنوزه خبری از فلوئنت بودن و مثه بلبل حرف زدن نیست. میگه اگه خوب تمرین کنید تو چند ماه میتونید تبدیل به یه نوازنده خوب بشید،از خودم بدم میاد که هنوز بعد از دو سال بعضی وقتا آرشه رو چپ و...
-
آرزوهایی که با من دویده اند.
جمعه 10 آذرماه سال 1402 02:37
میدونی چی خیلی غم انگیزه؟ آرزوهایی که هر سال از این تولد خِرکش میشن به تولد سال بعد. مثلا من الان خودم ۱۵ ساله منتظرم یکی از دریچه کولر بپره بیرون بگه بفرما این شما این میز مدیریت مایکروسافت. ولی کو؟؟انگارنه انگار از دریچه کولر فقط سوسک در میاد میگه خاله پرواز کنم برات ببینی؟؟
-
هزار سالگی
یکشنبه 5 آذرماه سال 1402 06:29
هر چی سن بالاتر،آدمیزاد دم تولدش افسرده تر
-
کاش قبلش بپرسیم
جمعه 28 مردادماه سال 1401 01:39
اینو نه به عنوان کسی که به دیگران لطفی کرده و در جواب شنیده"مگه من ازت خواسته بودم؟"، بلکه به عنوان کسی که بارها مجبور شده در قبال لطفی که اصلا نمیخواستتش تشکر کنه و بگه "مرسی، خیلی لطف کردید"، و مجبور شده بنا به ادب قسمت دوم جملش یعنی "ولی راستش من اصلا نمیخوامش و نیازی ام بهش ندارم و شما...
-
تو رو سننه قربونتم نمیرم
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1401 21:01
واقعا من کی انقد آدم ضعیفی شدم که اجازه بدم یه نفر بشینه رو به روم تو چشام نگاه کنه منو تحلیل روان شناختی کنه بعد من نگم به تو چه نگم دو جلسه تراپی رفتن شما رو تبدیل به روانشناس نمیکنه عزیزم نگم کی نظر شما رو خواست نگم اصن تو کی هستی که همچین اجازه ای به خودت میدی واقعا دلم واسه اون آدم مغرور نچسب خود برتر بینی که...
-
حلزون مستاجر شعبه اصلی
جمعه 14 مردادماه سال 1401 06:46
چی بگه آدم واقعا؟ میدونستید حلزون مستاجر تو اینستا و توییترم شعبه زده؟ جالبه چون خودمم نمیدونستم.
-
وقتی هر کار میکنی خوابت نمیبره
سهشنبه 11 مردادماه سال 1401 07:27
کاری نداشتم فقط همیشه نصف شبا می اومدم الان اومدم ببینم کله صبحی چه شکلی اید:)) الانم میرم ولی در و باز میذارم حواسمم بهتون هست.
-
حالا هر کوفتی
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1401 02:49
اگه شما ام خوابتون نمیبره مثه من نصف شبی و ممکنه اینو بخونید "لطفا نخونیدش" اصلنم نمیخوام کنجکاویتون رو تحریک کنم فقط خواستم بگم که این متن نوشته مضخرف ، برآمده از ذهن انسانی شکست خورده و فاقد هرگونه ارزشیه.حالا دیگه خود دانید. من توی سرم یه تراپیست خیالی دارم آقای"شب به گلستان تنها منتظرت بودم"....
-
من یک ابر هستم
سهشنبه 31 خردادماه سال 1401 04:42
این یه داستانه داستان یه ابر ابری که بوده بی بار و بی برف نه بارون داره نه حتی یه تف ابر ما بوده پف پف پف پف پف رفیقاش رفتن تنها مونده اون آگهی داده "میشی با من دوست؟" ابرک قصه فکر میکرد دریاست تو نگو که اون پشمکی نازاست ☆ ای ابر کم پشت ☆☆ رعد و برقت کو؟ رعدتو دیدیم نورت اما کو؟ من خودم دیدم عابری تف کرد از...
-
دختران خنگ رشک برانگیز
شنبه 21 خردادماه سال 1401 04:23
من آدم مضخرفی هستم.البته الانا بهتر شدم ولی قبلا اگه یه لیست از ده تا آدم نچسب و مضخرف کره زمین و حومه منتشر میکردن من قطعا با شایستگی روی سکو می ایستادم. توی مغزم یه فهرست بود از بچه هایی که درسشون خوب بود ، ترو تمیز بودن و لیاقت دوستی با من و داشتن و یه فهرستم بود از دخترای خنگ،چرکولک و کج و کوله ای که به هیییچ...
-
هر هشت ساعت چند بار؟
شنبه 12 تیرماه سال 1400 00:45
روزی هزار بار از خودم میپرسم اگه موهام پرپشت تر بود اگه چشمام درشت تر بود اگه صورتم گردتر بود اگه ناز و ادام بیشتر بود آیا وضعیتم با الان فرقی داشت؟ اگه چی تر بود حال و روزم الان بهتر بود؟ یه ندایی از دور دست ها البته داره میگه اگه تلاشت بیشتر بود (اینو نمیگه البته داره یه چیز دیگه میگه که من ترجمش کردم معنی تلاش...
-
۴:۳۶ دیقه صب خدایی؟؟؟
سهشنبه 1 تیرماه سال 1400 04:37
انقد از زندگی عقبم که اگه بقیه راهو تاکسی دربستم بگیرم باز نمیرسم دربست کجا بوده اصن نصف شبی؟
-
چون دوست دشمن است شکایتو مچاله کن بنداز سطل آشغال
شنبه 29 خردادماه سال 1400 07:11
حس کافی نبودن و بی عرضه بودن مثه اینه که تو باتلاق بخوای واتر پلو بازی کنی.میدونی باید دست و پاتو تکون بدی ولی انگار هزار تا وزنه هزار تنی وصله بهت که دائم میکشتت پایین و فرو میری توی تاریکی سخنی با پدر گرامی:بزرگوار شاید اگه بعد هر مهمونی به من چهارساله هزار تا اخم و تخم بابت چرا اینو گفتی چرا اونو نگفتی چرا به فلان...
-
کارم چیه اینجا کله صبی؟
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1400 08:27
من هنوز مادر پدرم و سر اینکه جفتشون موهاشون کم پشته با هم ازدواج کردن من الان مجبورم ملات سیمان بزنم به موهام بلکه بچسبه به سرم کمتر بریزه نبخشیدم بعد از آدم توقع دارن به خاطر رفتاراشون تو بچگی و تاثیرش تو الانمون بخشیده بشن چی بگم والا... خیلی بیاناتم مهم و ارزشمند بود گفتم حتما بیام هشت صب مکتوبش کنم خدایی نکرده...
-
خجالت از آینه
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1400 02:04
احوال نصف دوستای قدیمیمو نمیپرسم نه به خاطر اینکه بی معرفتم به خاطر اینکه در جواب سوال ااا خوب تو بگو چیکارا میکنی چیزی برای گفتن ندارم متاسفانه اونا دکتر شدن من هنوز دارم فک میکنم بزرگ شدم چیکاره شم
-
نظم جهان هستی
سهشنبه 21 بهمنماه سال 1399 20:13
واقعا در جهان هستی همه چیز عادلانه تقسیم شده مثلا:مثلا به فامیلای ما پول رسیده به ما مناعت طبع.بدین صورت که هی اونا خونه میخرن هی ما میگیم به سلامتی مبارکشون باشه اونا ویلا میخرن ما:به دل خوش مبارکشون باشه اونا ماشین آنچنانی میخرن ما :به سلامتی مبارکشون باشه اصلا ام ناراحت نیستیم اصلا ام حسرت نمیخوریم اصلا اصلااااا...
-
هپی برث دی
شنبه 8 آذرماه سال 1399 00:17
دارم فک میکنم که امسال یه آدم قوی بودم که محکم وسط طوفان وایسادم یا یه ترسو بودم که جرئت بیرون کشیدن خودم از وسط طوفان و نداشتم آدمیزاد تو بارون شاعر میشه تو تولدش فیلسوف...
-
خوش به حال شجاع ها
چهارشنبه 28 آبانماه سال 1399 00:35
ایستادم لبه ی پرتگاه نه جرئت پریدن دارم نه دل برگشتن هزار تا صدا تو سرم میگن بپر هزار تا صدا میگن سقوط میکنی و من... مثل همیشه فقط نگاه میکنم کجاست معجزه ای که اتفاق بیفته و نجاتم بده ازاین سکون مطلق
-
که یادم بمونه
یکشنبه 27 مهرماه سال 1399 23:56
نوجوون که بودم فک میکردم یه روزی انقد موفق میشم که همه از حسادت به من بترکن،حالا اونی ام که داره از حسادت به همه میترکه
-
خواب پروانه شدن
جمعه 4 مهرماه سال 1399 21:22
قرار بود پروانه بشم،تو پیله خوابم برد گندیدم
-
هوچی
سهشنبه 24 تیرماه سال 1399 23:59
همه ماسک میزنن کرونا نگیرن من ماسک میزنم ملت سبیلامو نبینن
-
شرط لازم و کافی
شنبه 23 فروردینماه سال 1399 00:11
کاش یه مکانیزمی در جهان وجود داشت که هر کسی رو هر چقدر دوست داری اونم همونقد دوستت داشته باشه.
-
صدای درون
یکشنبه 17 فروردینماه سال 1399 04:42
یه کتاب میخوندم نوشته بود صدای سرزنشگر درونتون رو ساکت کنید . در همون لحظه صدای درونم گفت خفه شو این راجع به آدمای موفقه به تو ربطی نداره خلاصه که بدین صورت.
-
دوباره
یکشنبه 10 فروردینماه سال 1399 20:46
هی میگن بعد کرونا دوباره دور هم جمع میشیم،مسئله دوباره دور هم جمع شدن نیست مسئله اونایی ان که وقتی جمع بشیم جاشون خالیه
-
خورشت هویج
یکشنبه 3 فروردینماه سال 1399 20:43
نه به قبلنا که هزار سال یه بار پامو اینجا نمیذاشتم نه به حالا که هر فکر مشعشعی به ذهنم میرسه میگم بیام سریع چراغ راهی بکنمش فرا روی راه سایرین کم کم میام اینجا اینکه شام و نهار چی خوردیمم توضیح میدم به کی؟ نمیدونم،به خودم:)) میگم که ما کلا خانوادگی سالی دو بار همو ماچ میکردیم،یه عید یه تولد.حالا عید امسال که بدین سان...
-
بحران سفیده تخم مرغ
شنبه 2 فروردینماه سال 1399 17:21
یک ترس خیلی بزرگ زندگی واسه من رانندگیه،گواهینامه رو که گرفتم قاب کردم زدم دیوار و تمام سالهای بعدش هی نگاش کردم و همچنان دارم به نگاه کردن ادامه میدم الان تقریبا ده ساله که هر چن وقت یه بار خواب میبینم که دارم رانندگی میکنم ولی هر کاری میکنم ترمز نمیگیره حالاااا چن روز پیشا پودر کیک خریدم کیک بپزم . رفتم گوگل کردم...
-
دوباره
جمعه 1 فروردینماه سال 1399 09:18
هرچند که ما را به سخت جانی خود این گمان نبود ولی فک کنم مهمترین چیزی که نسل آدمیزاد و از انقراض نجات داده همین امید به آیندست،مهم نیست چقدر تلخ و سخت ،فقط کافیه بدونیم یه نور لاغر و ضعیف هنوز اون دور وجود داره.بعدش دیگه چاره ای نداریم جز اینکه هربار بلند شیم ، خاک و از سر و لباسامون بتکونیم و دوباره دنبال نور راه...