چگونه سه نظام ها به پرواز در می آیند

تا امروز ساعت ۱۲فک میکردم خدا را باید لابه لای اتفاقای خوب پیدا کرد 

چه می دونم مثلا اینکه یه هو یه قلمبه ی پول از آسمون تالاپی بیفته جلوی پات یا اینکه ما هم بتوانیم یکی از برندگان خوش شانس جوایز نفیس این دوره از قرعه کشی های بانک فلان باشیم حالا اگه این لا و لوها فهمیدیم که یه عمه ی ناتنی هم داشتیم که حالا توسط عزراییل خورده شده و در این دنیای فانی جز ما هیچ وارثی هم نداره که خوب دیگه باریتعالی نعمت را بر ما کامل کرده... 

ولی ازامروز ساعت۱۲ به یه متد جدید در زمینه ی خداشناسی دست پیدا کردم 

امروز فهمیدم که خداگاهی سر کارگاه ماشین۲ کنارت وایمیسه تا یه عمر شرمنده نباشی 

وایمیسته تا اون آچار لعنتی پرت نشه توی صورت دوستت 

کنارت وایمیسته که تا آخر دنیا عذاب وجدان کور کردن یه آدم همراه اول و آخر هر روز و هر شبت نباشه 

وایمیسته که تو الان به جای اینکه توی بیمارستان یا کلانتری در حال گریه کردن باشی توی اتاقت نشسته باشی و چای دارچین بخوری

وایمیسته که به خاطر یه لحظه حواس پرتی حواست یه عمر پرت چشمای یه انسان نباشه 

 

 

خدایا این خوبه که امروز سروته قضیه بایه اخراج از کلاس هم اومد

خوبه که تو از اون خداها  که خودشون را لابه لای کاغذ کادو می پیچن و به درد کادوی پاتختی شدن هم نمی خورن نیستی  

خوبه که تورا میشه حتی بین اون همه آچار و مته و پیچ گوشتی هم پیدا کرد.  

چه خوب که امروز تصمیم گرفته بودی با ما کارگاه۲پاس کنی.

خدایا حالادرسته ما امروز به این درجه از سیر و سلوک رسیدیم ولی تو ام اون بالا مالاها قلمبه ی پولی عمه ی مردنیه پولداری چه می دونم والا آشنا ماشنایی چیزی تو بانک داری بفرست. 

 حالا خواستیم بذارشون لای همون آچار ماچارا خودم میام پیداشون میکنم!!!