اینو مینویسم که اگه سال دیگه زنده بودم و برای خودم و عزیزترینام اتفاقی نیفتاده بودیادم بمونه که همین که از این بحران زنده بیرون اومدیم بزرگترین دلیل برای خوشحال بودنه.
اگرم نه که...
همه ی خوداتون و همه ی عزیزتریناتون همیشه سلامت باشید
دو نقطه ستاره
خانواده خیلی مقوله ی پیچیده ایه،همزمان که از هزار تا اخلاقشون متنفری مجبوری دوسشونم داشته باشی
همزمان که دوسشون داری دلت میخواد مدت ها تنها زندگی کنی و ترجیحا نبینیشون
الکی گفتم خانواده.
منظورم پدر در خانوادست
اسطوره ی عشق و نفرت همزمان
چی میگن پس دخترا عاشق باباهان باباها عاشق دخترا...طبق معمول لابد تا به ما رسید آسمون تپید
برا من اینطوریه البته اگه شما اینجوری نیستید خوش به حالتون
سخنی با خانوادگان عزیز
ماها که عین کارآگاه گجت تو خونه راه افتادیم دنبال بقیه و قبل از اینکه هر کسی دست به هرچیزی بزنه الکل و عین شمشیر از نیام درآمده به سر شئ مورد نظر فرود میاریم
ماها که سر هر بیرون رفتن و اومدنی غرغر میکنیم و اوقات تلخی راه میندازیم
ماها که عین عروسکی که فشارش میدن روزی هزار بار ازتون میپرسیم دستات و شستی؟
ماها وسواسی و ترسو و غرغرو نیستیم،ماها فقط زیادی دوستون داریم
ماها نمیتونیم به مریضی و نبودنتون فک کنیم
ماها عاشق شماهاییم و الکلی که سوراخ کردیم انداختیم گردنمون تو این روزا تنها راه ابراز عشقمونه
پس بشورید اون دستای لامصب و لطفاااااا...
انقد "ماها" رو حرص ندید
بچه که بودم مبلامون رو مبلی داشت،
خدمتی که اون رو مبلیا به من کرد ادیسون و زکریای رازی به جامعه بشریت نکردن.
هر موقع قهر میکردم یا ناراحت بودم یا میخواستم فک کنم یا حوصله آدمارو نداشتم یا گشنم بود یا کلا هر حالی که داشتم میرفتم زیر کاناپه و رو مبلی مثه یه مادر چادرشو پهن میکرد روم
بین اینور پارچه و اونورش میشد دو تا دنیا که هزار کیلومتر بینشون فاصله بود.
این روزا دلم میخواد برم رومبلیامون و از ته کمد پیدا کنم ، بکشمشون سر مبلا، فکر و خیالامو و ترس از این مریضی لعنتی و پس چرا اینجوری شد و حالا چه خاکی به سر کنیم و این داستانارو بذارم اینور دیوار پارچه ای و دست خودم و بگیرم و مچاله بشم زیر کاناپه و انقد بخوابم تا بهار بشه
انقد بخوابم تا آفتاب بشه
انقد بخوابم تا خنده بشه
انقد بخوابم تا زندگی دوباره قشنگ بشه
هر موقع بهار شد آفتاب شد خنده شد زندگیا قشنگ شد لطفا منو بیدار کنید . زیر کاناپه خوابیدم.