دیوار‌های تنگ و پیش رونده

بعضی وقتا که دیگه دیوارای زندگی خیلی تنگ میشه و چو تخته پاره بر موج رها رها رها میشم وسط فکر و خیال و چیکار کنم و خاک بر سرم با این زندگی که واسه خودم درست کردم ، به این فکر میکنم که کاش بمیرم ولی همون لحظه با خودم میگم خوب که چی؟ مردن چی رو عوض میکنه؟فقط اینکه از یه لوزر زنده تبدیل میشی به یه لوزر مرده و به قول اون خانومه هیچی به هیچی.

اه اه چیه این لوزر بودن که نه زنده ی آدم و ول میکنه نه مردشو.


این مردی هشدار برای کبرا یازده چرا مرد این وسط؟کراش العالمین زمان بی اینترنتی ما بودن اون موقع ها 

ای بابا نمیدونم از رنه اشتارک چه خبر:))برم پیج اینستاشو پیدا کنم کاش ببینم از بن خبری داره نداااره؟خانوم کروگر زنده است مرده است؟ 

آخرم همه میمیرن سمیر زنده میمونه واسه بار هشتصد و سوم از آندریا طلاق میگیره واسه بار هشتصد و چهارم دوباره باهاش عروسی میکنه.


اینا رو گفتم که اون داستان لوزر و اینا رو بشوره ببره وگرنه که مگه خانوم کروگر تا حالا یه بار زنگ زده به من ببینه من مردم یا زنده ام که من نگران بودن نبودن اون باشم؟

نه والااا

حالا باز سمیر عید به عید یه زنگ میزنه ولی اون یکیا هیچییی.انگار نه انگار من عمری نگران سرنوشت اونا بودم دعا میکردم  وظیفشون که تامین امنیت جاده هاست رو به نحو احسن انجام بدن و دشمنانشون که جانیان راهزنان و تبهکاران بودنو شکست بدن.


خودم میدونم اخیرا خیلی بی مزه شدم و این واقعا نگرانم میکنه.بی حوصلگی و تنگی دیوارا  رو میزان شوخ طبعی آدمم تاثیر میذاره انگار.

کاش بمیرم راحت شم از این بی نمکی.البته  خوب که چی؟مردن چی رو عوض میکنه؟فقط از یه بی نمک زنده تبدیل میشی به یه بی نمک مرده و مجددا هیچی به هیچیییی...

ساکن سرزمین های کاریابی

الان قشنگ تو اون حالی ام که دلم میخواد برم تو خیابون مردم و تک تک خفت کنم ازشون بپرسم شما کارتون چیه؟

درآمدتون چقده؟

از کارتون راضی هستید؟

خوش میگذره بهتون سر کار؟

بعد اگه با کارشون حال میکردن و درآمدشونم خوب بود منم بدوئم برم همون کارو بکنم.

چون واقعا دیگه مغزم سوراخ شده انقد که به کار فکر کردم،در توانم نیست بیشتر از این واقعا.

منابع انسانی بهتره یا مارکتینگ؟

رشته خودم بهتره یا مژه کار شدن؟

دکوراتور کیک بهتره یا استایلیست شخصی جنیفر لوپز شدن؟

لبو و باقالی فروشی بهتره یا ذرت مکزیکی؟

این بهتره یا اون؟

کوفت بهتره یا درد؟

اه اه انقدم بدم میاد از فکر کردن و هیچ کاری نکردن،انقد بدم میاد..

شما ام ترو خدا اگه از شغلتون راضی اید بگید منم بیام همون کارو بکنم.یا بگید یا میام تو خیابون خفتتون میکنم.حالا دیگه خود دانید:)

پایان.

از اینکه اخیرا زیاد میام حرف میزنمم کاملا آگاهم ولی چون مغز خانواده و دوستامو یه دور قبلا خوردم و  دیگه واقعا روم نمیشه تو چشماشون نگاه کنم و غر بزنم مجبورم که بیام اینجا بنویسم مغز اون دو سه نفری که ممکنه رندوم بیان از اینجا رد شن و بخورم

اخشابی مخشابی ام نمیخونم براتون امروز،حال و حوصله ندارم.

هشتگ یک پیرزن صد ساله و غرغرو

چونکه خوابم نمیبره

پدر و مادر واقعا مقوله مهمی تو زندگی آدمیزاده

البته تنظیم ساعت خوابم یه مقوله مهم دیگه است که اگه به مقوله  دومی توجه کافی بکنی مثه آدم میگیری میخوابی و نصف شبی نمیای راجع به مقوله مهم اولی حرف بزنی.

حالا اِنی وِی...

با رسم شکل و ذکر مثال اگه بخوام توضیح بدم مثلا من هزار سال پیشا میرفتم کلاس خیاطی.میدونم کسله ولی به هر حال اون موقع فک میکردم شاید ادامش بدم و تبدیل به دولچه و گابانای  مناطق محروم  بشم.

آمااااااا

هر موقع که من این پارچه رو رو میز پهن میکردم پدر جان ظاهر میشدن و با جمله" به به خانوم خیااط " کاری رو با اعصاب من میکردن که چنگیز خان مغول با نیشابور نکرد.

خشمی که سالهاست توی وجودم از پدر جان دارم و نفرتم از خانوم خیاط خطاب شدن، تبدیل شد به نفرتم از خیاطی و بعدشم که مثل همیشه فوقع ما وقع . خیاطی و طراحی لباسم رفت چسبید به پروژه های ناکام قبلی و متاسفانه خاور میانه از ظهور یک دولچه گابانا محروم موند.

میخوام بگم یعنی ماشالا بعضی پدر مادرا نه تنها مشوق نیستن بلکه مجددا چنگیز و نیشابور.

کاش این صدای تو سر منم ساکت شه بگیرم بخوابم هم انقد فکر نکنم همم انقد مصدع اوقات شریف شما نشم.

خیلی ادبی شدم امشب دو دیقه دیگه حرف بزنم حس میکنم ممکنه پاشم شعرای مجید اخشابیو بخونم براتون فلذا همراهان گرامی

تا درودی دیگر بدرود.

شما ام پاشید بخوابید که هیچ خیری تو این موقع شب بیدار بودن نیست.

دیگه واقعا واقعا بدرود

یکی بود یکی نبووود

کور بشه چشم حسووودد

.

.

.

جمجمک برگ خزوووووون اینه بخت بی گناااه

غنچه گل گل شکرهههه شب قضااا و قدرهههه

مهر و مهتاب و ببیییین

یکی باشیییم سحرهههه

غیر نیتیو بد نوا

نوشته اگه کتابای آمریکن انگلیش فایل و عمیق بخونید تا کتاب سوم میتونید آیلتس ۷ بگیرید،از خودم بدم میاد که تا پنجمی رو خوندم ولی هنوز که هنوزه خبری از فلوئنت بودن و مثه بلبل حرف زدن نیست.

میگه اگه خوب تمرین کنید تو چند ماه میتونید تبدیل به یه نوازنده خوب بشید،از خودم بدم میاد که هنوز بعد از دو سال بعضی وقتا آرشه رو چپ و خل میگیرم و آهنگام صدای جیر جیر در کمد میده.


میگن و مینویسن که اگه تا سی سالگی تکلیفتون و با زندگی معلوم نکنید بعدش دیگه سخته که بتونید.از خودم بدم میاد که سی و چند ساله ام و بلاتکلیف.

کاش انقد بلند بلند حکم ندیم برای همه چیز.بعضیا خیلی "بالاتر از گل بهش نگید "هستن و نه تنها یه وقت بدشون میاد بلکه دلشونم میشکنه بعدم عصبانی میشن بعدم شبا میشینن گریه میکنن.

آرزوهایی که با من دویده اند.

میدونی چی خیلی غم انگیزه؟

آرزوهایی که هر سال از این تولد خِرکش میشن به تولد سال بعد.

مثلا من الان خودم ۱۵ ساله منتظرم یکی از دریچه کولر بپره بیرون بگه بفرما این شما این میز مدیریت مایکروسافت.

ولی کو؟؟انگارنه انگار

از دریچه کولر فقط سوسک در میاد میگه خاله پرواز کنم برات ببینی؟؟