به قندیل گفتن با زنبیل جمله بساز . گفت :
زن بیل را در سر شوهرش کوباند.
گفتن حالا چه ربطی داشت؟
گفت: ربطش اینه که زن را اگه با بیل هم قاطی کنی یه چیز مفید ازش در میاد ولی این مردارو با بیل که هیچی اگه با خود تراختور هم قاطی کنی قدرتی خدا بازم هیچی ازشون درنمیاد
*)مینی مال به داستانی گفته می شود که معمولآ راوی در آن موجود غیر جاندار میباشد
دونه های برف که می نشست روی تنم تا ته قلبم می لرزید...
آخرین باری که یه نفر از ته دل به این روزگار لعنت فرستاد و پاش را محکم کوبید به شکمم یادم نمیاد حتی یادم نیست این بار به خاطر کدوم نامردی روزگار جفاکار لگد خوردم از یه بیچاره تر از خودم....
از ساختمون اومد بیرون دستاش توی جیبش بود و آروم سرش را به اطراف تکون میداد. زیر لب داشت به زمین و زمان غر میزد
انگار این بار هم خبری نبود .اینجا هم یه جا مثله بقیه ی جاها...
امروز این پنجمین نفری بود که از در این ساختمون لعنتی نا امید اومده بود بیرون
نشست کنارم کلاه خاکستریش را که حالا البته به خاطر دونه های برف سفید شده بود کشید روی گوشهای سرخش و آروم دستهاش را گرفت بالای سرم....
پسری که داشت از کنارمون رد میشدبه طرفش اومد و در حالیکه آگهی استخدام روزنامه را سفت توی دستش فشار می داد پرسید:
ببخشید آقا شما می دونید ساختمون شماره ی ۱۳ کجاست؟
مرد لبخند معنی داری زد . با انگشت ساختمونی را که چند لحظه پیش ازش خارج شده بود به پسر نشون داد و با نگاهش اونرا تا دم در دنبال کرد
صدای گوشی مرد سکوت را پاره کرد...
ـ)الو ..........مامان
نه نشد .......مدرک نمیخوان مادر من ....پارتی ....یه پارتی کلفت می خوان که من نداشتم
.......باشه باشه......
کاری نداری ...؟حالا شاید یکی دو جای دیگه هم سر بزنم
واااااااااااااای....باشه دیگه مامان زود میام
خدافظ....
آگهی مچاله شده را پرت کرد طرفم بلند شد و یکدفعه با تمام عصبانیتی که داشت پاش را کوبید به من و رفت.....
پیرمرد کاسب از مغازش اومد بیرون و بلندم کرد
ـ)امروز برای پنجمین باره که دارم این پیت حلبی را از جلوی مغازه بلند می کنم
در ساختمون ۱۳ باز شد ...پسری دست در جیب و غرغر کنان بیرون اومد
در آخرین لحظه چشمش دوخته شد به کاغذ روی تابلوی اعلانات:
لطفآ درب را پشت سر خود ببندید
حتمآ شما هم تا حالا این نظریه ی داروین یا حالا شایدم یه بابای دیگر را شنیدید که میگه ما آدما از نسل میمونها هستیم
بنده همین جا و به قول یکی از مجریان نه چندان مطرح تلویزیون به ضرس قاطع اعلام می کنم این نظریه حرف مفتی بیش نمی باشد
یعنی شاید در مورد تمام انواع بشر صحت داشته باشد اما احتمالآ این جناب داروین الدوله تا لحظه اطراح (بر وزن افعال) این تئوری با پدیده ای به نام قوم ایرانی مواجه نشده بوده است.
حالا لابد می پرسید چرا...؟
دوست عزیز واقعآ برای شما متآسفم !! شما با این سوال خویشتن را رسوا نمودی و نشان دادی لیاقت مجالست و موانست با قشر فرهیخته ای چون من را ندارید. شما مصداق کامل منتقد غیر دلسوز و غرض و مرض دار هستید که امید است باریتعالی هر چه زودتر شمارا شفا دهد العجل....العجل....الساعه....الساعه
البته در زمان دوستانم جالینوس و گالیله و حتی همین اواخر پروفسور بالتازار نازنین هم بودند معاندان حسودی چون شمایگان که بحمدا...زیر چرخ علم و دانش پکیدند و به ابدیت پانچ شدند
اما این جانب فقط جهت تنویر افکار عمومی و چسباندن برگی زرین بر لوح افتخارات این مملکت مبانی نظریه ی خویشتن را بدین شرح اعلام میکنم:
به نظر بنده ما ایرانیها از نسل مخلوط کن هستیم...
نخند آقا نخند من با گنده تر از شما هم شوخی ندارم...بله مخلوط کن که در نسخه ی شاهنامه چاپ مسکو از آن با تعبیر میکسر هم یاد شده است...
همانی که صبح به صبح مهربان مادر در آن ذره ذره وجود شیر را با موز در هم می آمیزد و شما با قساوت تمام هر دو را به سمت حلق مبارک رهنمون می کنید
حال اگر انقدر بیمارید که دوباره می پرسید چرا به نقل یک خاطره بسنده می کنم:
چندی پیش در یکی از مجلات معتبر داخلی به نقل از یک خانوم نویسنده ی چادری چنین خواندیم:
من و دوستم در نمایشگاه عفاف و حجاب ایستاده بودیم که آقا پسر مودب و موقری جلو آمد و گفت:
ببخشید خانوما می تونم بپرسم چرا از چادر با رنگ مشکی استفاده می کنید؟
من در اون لحظه جوابی به ذهنم نرسید اما دوستم یکدفعه گفت:
خوب چون ما عزاداریم...
بعد در حالیکه من و پسره با دهان باز نگاهش می کردیم ادامه داد
بله ما عزاداریم ....ما تا ابد عزادار امام حسین هستیم
خانوم نویسنده حسابی از جواب دندان شکن دوستشان کیفور شده بودند اما وقتی هفته ی بعد یک نفر در همون مجله ازایشون خواسته بود این جور مواقع جوابی بدن که لااقل خودشون را قانع کنه ایشون گفتن که نظر دوستشون فقط یه عقیده ی شخصی بوده
یا مثلا ما فامیلی داریم که هرگونه سیل زلزله و یا طوفانی در ینگه دنیا را به عذابی از جانب خداوند تشبیه می کند
حالا حتمآ باید یادم باشد علل عدم نزول هرگونه نعمت الهی را آن هم در سرزمین شیران و دلیران ایران عزیز جویا شوم
پ.ن :من نمی دونم چرا با وجود فرزانه ای چون این فامیل ما دوستان به جای سازمان هواشناسی یا ژئو فیزیک ایران از ایشون استفاده نمی کنند
راجع به اون فسق و فجور خانه ی ناسا هم هیچ نپرسید که مطمئنآ همین روزها درش را گل میگیرند....
*)امام حسین و پاداش و جزای الهی برا هممون مفاهیم مقدس و عزیزی هستن مهم اینه که جنبه داشته باشیم و اونارو خرج منافع خودمون نکنیم
این بود انشای امروز ما....
بله پیرو محبوبیت بی حد و حصر ایجادشده توسط این وبلاگ در بین اقشار مختلف جامعه و ومخصوصآ جامعه ی مهندسین جوان کشورتقاضاهای زیادی مبنی بر بیشتر شدن وقت برنامه مطرح شده که متاسفانه باید بگوییم وقت همایونی فعلآ تا خرخره پر است و خلاصه که عمرآ...
اما دوستان عمدتآ می پرسند که یا شیخ:
این اصطلاح پرمغز و پر مایه ی حلزون مستاجر اشاره به کدام موضوع جهانی و احیانآ فرا جهانی دارد؟
آیا به قول فروغ عزیز این موضوع اشارتی است به آرامش...؟
در پاسخ این *عنودان بد گوهر باید بگوییم:
اولآ:مگر من تا به حال از شما پرسیدم فرزندم چرا اسم شما این است و مثلآ آن یکی نیست
نه انصافآ بگو دیگه...
دومآ:واژه ی اوج دو گانگی تا به حال به آن گوشهای قشنگت نخورده؟(برای حفظ احترام از واژه ی دوست داشتنی و مهربانی بر انگیز بلبلی استفاده نکردیم)
اوج دو گانگی یعنی همین...حلزون باشی و مستاجر...!!
آه خدایه پارادوکس زیباتر از این....؟؟
خانه بر دوش باشد و تو بی خانه؟ حتی بدون یک دوش حموم که مال خودت باشد{ببخشید یک سوال داشتم :حلزونها وقتی ازدواج میکنند کی میره تو خونه اون یکی؟یا اصلآ چه جوری جا میشن ؟بعد اون وقت جهاز عروس را کجا می ذارن؟
سومآ : از انسان عمیقی چون ما انتظار اسمی دم دستی و سطحی داشتید که هر ننه قمری(بلا نسبت شما) با اولین نظر پی به مفهوم عمیق و گسترده ی آن ببرد؟
چهارمآ : ما همه در این دنیا مستاجریم به زودی بار سفر خواهیم بر بست و پرواز خواهیم کرد به اونجایی که لک لک خونه داره..(استعاره از خیلی بالا)
پنجمآ:در راستای احقاق حق ضعفا چنان که ما در فرهنگ عامه رنگ فیلی داریم ولی رنگ مورچه ای یا حلزونی نداریم که این برای ما ملت خواهان مبارزه با استکبار جهانی مایه ی ننگ و بی آبروییست...
ششمآ :جون هرکی دوس دارید بی خیال
هفتمآ:ما با این همه نظرات جهانی باید فیلسوف می شدیم اشتباهی اینی شدیم که میبینید
به ساعتم نگاه کردم . اه لعنت به این شانس بازم نیم ساعت تاخیر......
تو کلاس جای سوزن انداختن هم نبود.دریغ از یه صندلی خالی
چشمم افتاد به یه صندلی که روش پر از کیف و کاپشن بود
-)ببخشید آقا میشه وسایلتون را بردارید...االبته فکر نکنم همش مال شما باشه آقایون لطفآ همگی وسایلتون را بردارید
یک عدد نمکدان:
ای بابا بردارید اینارو این بچه بشینه دیگه....
آخرین حرفی که قبل از انفجار کلاس از خنده شنیدم این بود:
بچه چیه بی ادب ایشون جای مادربزرگ ما هستن........
۲ساعت بعد
لوکیشن :حیاط دانشگاه
دختره ی بی شعور وقیح در حالیکه زل زده بود تو چشمام:
تو هم ترم یکی هستی؟
آره چطور مگه...!!!!؟
وا....... اصلآ بهت نمیاد من فکر میکردم ۶۸ اینا باشی
(شعر مربوطه:ما هیچ ما نگاه
ضرب المثل مربوطه: قبلنا می گفتن حیا به چشم ولی مثله اینکه این روزا حیا و ایضآ اندکی شعور و معرفت برای بعضی ها در حکم جام جهانی است برای تیم ملی .........دور و دست نیافتنی