شب عید بود گمونم.تو اون شلوغ پلوغی آخرای اسفند...

یه مانتوی سرمه ای خریده بودم .خوشحال وارد خونه شدم که دیدم بابا داره اروم و بی صدا گریه میکنه...

گریه برای پسر عمه عزیزم که دکتر اون روز بهش گفته بود سرطان داره.

امروز دوباره وارد خونه شدم . با یه مانتوی مشکی.بابا روی همون مبل نشسته بود و دوباره داشت گریه میکرد.اینبار اما بلند و با صدا...

اینبار برای خواهرش که دیگه پسر نداشت و برای نوه خواهرش که دیگه پدر نداشت.

خودآموز لقمان

نکته ای که همه ی ما باید بدونیم اینه که ملت تو مترو در حد شعور خودشون با شما حرف میزنن نه در حد شعور شما ...

اینو دیروز فهمیدم.

چون دوست دشمن است شکایتو مچاله کن بنداز آشغالی

حس کافی نبودن و بی عرضه بودن مثه اینه که تو باتلاق بخوای واتر پلو بازی کنی.میدونی باید دست و پاتو تکون بدی ولی انگار هزار تا وزنه هزار تنی وصله بهت که دائم میکشتت پایین و فرو میری توی تاریکی

سخنی با پدر گرامی:بزرگوار شاید اگه بعد هر مهمونی به من چهارساله هزار تا اخم و تخم بابت چرا اینو گفتی چرا اونو نگفتی چرا به فلان کس سلام نکردی چرا از بهمان کس خداحافظی نکردی،نمیکردی.

شاید اگه صاف تو چشای من ده ساله نگاه نمیکردی و نمیگفتی ماشالا دختر فلانی(که اتفاقا هم سن و هم بازی منم بود)خیلی خوشگله بدون اینکه حتی یکبار در تمام عمرت هیچ اشاره ای به زیبا بودن من کرده باشی

شاید اگه تمام نوجوونی من اصرار نداشتی بهم ثابت کنی خواهرم چون به خاندان (رویال فمیلی) شما رفته قشنگ تر و قد بلند تره و من چون شبیه شما نیستم لابد شبیه سمندونم و  لایق زیبا بودن نیستم

شاید اگه در حد مرگ و زندگی تلاش نمیکردی بهم ثابت کنی من هییییچ استعدادی در رانندگی ندارم و همه به جز من قهرمان فرمول وان و رالی داکار هستن ولی من بهتره از حمل و نقل عمومی و اسنپ استفاده کنم.

شاید شاید شاید الان واسه فرستادن رزومه واسه چارتا شغل مسخره انقد دست و پام نمیلرزید که نکنه به اندازه کافی خوب نباشم

نکنه همه همه چی رو از تو شکم مادراشون بلد باشن ولی من نه

نکنه برم اونجا بگن خانوم ما تا حالا کسی رو به خنگی و زشتی شما ندیدیم

نکنه این

نکنه اون

نکنه کوفت

نکنه درد

شایدم البته من همین دست و پا چلفتی که الان هستم میبودم ولی حداقل مقصرشو شما و تربیت درخشانتون نمیدونستم.

آره خلاصه پدر جان ،واقعا از تمام زحمات شبانه روزی و بی دریغتون بابت خوشبختی و شادمانی و شادکامی  امروزم  نهایت تشکر رو دارم

تبدیل کردن دختری که میتونست بیشتر از معمولی باشه به دختری که حتی فک نمیکنه بتونه از پس ساده ترین کارا ام بربیاد هنر زیادی میطلبید که شکر خدا شما یه هنرمند تمام عیار بودی.

حقیقتا خیلی دلم میخواد بیام تمام اینارو تو صورتتون داد بزنم ولی مسئله ای که هست اینه که مطمئنم میفرمایید اگه من همین نحوه تربیت رو ، رو یه تیکه چوب خشک پیاده کرده بودم الان تبدیل شده بود به مارگو رابی .صبحا ام تا پنج تو ناسا واسه آدم فضاییا پیغام میفرستاد بعد از ظهرا ام به صورت همزمان قهرمان پرش سه گانه، شنا شیرجه واتر پلو و فوتبال جام رمضان میشد.

اینه که هیچی نمیگم .

سخنی با شما خواننده گرامی:تو باتلاق واتر پلو بازی نکن.این همه جا.والاااا

ضمنا من شبیه سمندون نیستم.زشت ترم یه کم:))

جل الخالق!

من در همین لحظه ی تاریخی و در حین دیدن برنامه ی نود فهمیدم معلم ورزش اول دبیرستانم شده سرپرست تیم فوتسال پرسپولیس البته واضحه که بانوانش ...

واقعن خوشحالم  که زحماتم به بار نشست و تونستم معلمم را تبدیل به فرد مفیدی برای جامعه کنم!!!

چگونه سه نظام ها به پرواز در می آیند

تا امروز ساعت ۱۲فک میکردم خدا را باید لابه لای اتفاقای خوب پیدا کرد 

چه می دونم مثلا اینکه یه هو یه قلمبه ی پول از آسمون تالاپی بیفته جلوی پات یا اینکه ما هم بتوانیم یکی از برندگان خوش شانس جوایز نفیس این دوره از قرعه کشی های بانک فلان باشیم حالا اگه این لا و لوها فهمیدیم که یه عمه ی ناتنی هم داشتیم که حالا توسط عزراییل خورده شده و در این دنیای فانی جز ما هیچ وارثی هم نداره که خوب دیگه باریتعالی نعمت را بر ما کامل کرده... 

ولی ازامروز ساعت۱۲ به یه متد جدید در زمینه ی خداشناسی دست پیدا کردم 

امروز فهمیدم که خداگاهی سر کارگاه ماشین۲ کنارت وایمیسه تا یه عمر شرمنده نباشی 

وایمیسته تا اون آچار لعنتی پرت نشه توی صورت دوستت 

کنارت وایمیسته که تا آخر دنیا عذاب وجدان کور کردن یه آدم همراه اول و آخر هر روز و هر شبت نباشه 

وایمیسته که تو الان به جای اینکه توی بیمارستان یا کلانتری در حال گریه کردن باشی توی اتاقت نشسته باشی و چای دارچین بخوری

وایمیسته که به خاطر یه لحظه حواس پرتی حواست یه عمر پرت چشمای یه انسان نباشه 

 

 

خدایا این خوبه که امروز سروته قضیه بایه اخراج از کلاس هم اومد

خوبه که تو از اون خداها  که خودشون را لابه لای کاغذ کادو می پیچن و به درد کادوی پاتختی شدن هم نمی خورن نیستی  

خوبه که تورا میشه حتی بین اون همه آچار و مته و پیچ گوشتی هم پیدا کرد.  

چه خوب که امروز تصمیم گرفته بودی با ما کارگاه۲پاس کنی.

خدایا حالادرسته ما امروز به این درجه از سیر و سلوک رسیدیم ولی تو ام اون بالا مالاها قلمبه ی پولی عمه ی مردنیه پولداری چه می دونم والا آشنا ماشنایی چیزی تو بانک داری بفرست. 

 حالا خواستیم بذارشون لای همون آچار ماچارا خودم میام پیداشون میکنم!!!