ماننده و جنگنده

این روزا دارم یه کار جدید و تجربه میکنم کاری که از هزار سال پیش تا هزار سال آینده ام فک نمیکردم حتی امتحانش کنم.

اگه چند سال پیش چند ماه پیش یا حتی همین چند هفته پیش کسی ازم میپرسید احتمال اینکه خیاط بشی بیشتره یا فضا نورد به ضرص قاطع گزینه دوم رو انتخاب میکردم به همین مناسبت الان  تو فضا پیمام ،لحظاتی پیش  با موفقیت در خاک مریخ فرود اومدم و نشستم وسط مریخ دارم واسه آدم فضاییا دامن کلوش میدوزمD:

حالا هرچند که هنوزم خیاط بودن خیلی تو گزینه هام نیست و تصمیم دارم مرز های طراحی لباس رو فرسنگ ها جا به جا کنم((: ولی به طرز عجیبی  تو این چند وقت با دوختن همین دامنای ساده و بی مزه خوشحال ترم و از زندگیم راضی ترم 

کیف میکنم وقتی دامن کلوش پر از چینم رو با اون پارچه زشتش میپوشم و زل میزنم به خودم تو آینه قدی اتاقم،یه دختر بچه چهار ساله میشم و میچرخم و حال میکنم از اینکه دامنم پرواز میکنه رو هوا...

کی میدونه شاید هر کدوم از کارایی که نکردیم چون ترسیدیم از اینکه مردم چی میگن،یا این  مرض کوفتی ایده آل گرایی اومد بیخ گلومون و گرفت که اگه توش بهترین نشی چی؟ یا فک کردیم ما مال این کار نیستیم،شاید دقیقا همون کار چیزی بوده که ما براش آفریده شده بودیم

والا اصن از کجا معلوم که اگه رفته بودم دنبال بازیگری الان مریل استریپی بودم واسه خودم یا ترلان پروانه ای چیزی بالاخره

یا قهرمان بدمینتون المپیک،یا ور دست الن بودم تو الن شو،یا کتابام به هشتاد و هفت زبان در دنیا ترجمه شده بود مثلا،یا هزار تا چیز دیگه که یه دیوار کشیدم بین خودم  و اونا و گفتم اگه نشه چی؟؟اگه معمولی ترین نویسنده دنیا بشم یا به جا المپیک مجبور  باشم تو پارک سر کوچکمون بدمینتون بازی کنم یا هیچ وقت بازیگر نشم اونوقت چی؟؟

به هر حال نوشتم اینا رو که یادم بمونه انقد خودم و پشت دیوار ترسا و ایده آل گرایی ها  و فکرای منفیم پنهان نکنم ،هر دیواری بالاخره یه روزی باید بریزه...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد