مونیا

عجیب ترین احساس دنیا زمانیه که هم غم داری هم شادی.همون وقتا که منطق میگه باید خیلی خوشحال باشی ولی ته دلت انگار  بغضی هست که نه میشه قورتش داد نه می ترکه لامصب... 

وقتی یه نفر که خواهرت نیست ولی خواهرته میره دنبال سرنوشتش تو می مونی و همون احساس عجیب.تو می مونی و همون بغضی که گلوت را گرفته و ولت نمی کنه 

وقتی هربار که از پنجره آشپزخونه نگاه می کنی چشمت ناخود آگاه می چرخه دنبال یه پنجره که پشتش پر از چهره های آشناست نمی دونی حالا که دوست داشتنی ترین کاراکتر اونور پنجره داره جای دیگه ای زندگی می کنه چشمت دیگه باید دنبال چی بگرده و خلائی که تو قلبت ایجاد شده را با چی میشه پر کرد 

 

داشتن یه آشنا بین یه عالمه همسایه ی غریبه احساس فوق العاده ایه .اینکه وقتی به در یه خونه خاص  بین این همه در و دیوار می رسی گام هات محکم تر بشه و احساس اطمینان کنی ... 

آره احساس فوق العاده ایه به شرطی که یهو تو نمونی و یه خیابون خلوت که حتی صدای جیرجیرکم توش نمی یاد بلکه یادت بره دوستت شوهر کرده و  تو هویجوری دراز دراز باید بشینی خاطره بنویسی بلکه یه خورده از سوزشت کم شه!!

نظرات 2 + ارسال نظر
بمب پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:59 ب.ظ

واااااای، و اینک بازگشت اژدها
حلزونتیم رفیق، می گفتی گاوی ، گوسفندی ، حلزونی چیزی قربونی می کردیم..

ایشالا شومام شاهزاده سوار بر اسب سفید ، همونی که 7 تا خواهر داره ( :)) ) میاد سراغت..

بسیار بسیار شااد.. باورم نمی شه باز نوشتی اینحا.
مرسی ی ی

منم مونیا شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:20 ب.ظ

گریه منو در اوردی تو آخه....
یهویی دلم خیلی واست تنگ شد...
من بلد نیستم مثه تو بنویسم فقط بگم خوشحالم که یه خواهر خوبی مثه تو دارم
بیا دم پنجره دارم واست دست تکون میدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد