آن که شریف تر است

چند شب بود عجیب ویرم گرفته بود یه جوری موبایل برادرم را کش برم که عکس دوستش و البته عروس آیندمون را ببینم 

تا اینکه یه شب تمام جرات و جسارتم را جمع کردم و نصفه شبی رفتم تو اتاقش 

هزار بار نقشه را مرور کردم همه چیز از قبل برنامه ریزی شده بود  

اگه خدایی نکرده بیدار می شد و می پرسید داری تو اتاق من چیکار میکنی اونم اینوقت شب می گفتم که از تو بالکن صدا اومده منم ترسیدم و اومدم ببینم چه خبره 

خلاصه با هزار جور ترس و لرز در را باز کردم و رفتم تو  

در کوفتی هم عجب صدایی می داد تو سکوت نصفه شب. انگار صد سال بود رنگ روغن را به خودش ندیده بود... 

خلاصه که بعد از تمام این بدبختی ها تنها چیزی که به دست آوردم یه گوشی با عکس یه قفل گنده روش بود  

 

لعنتی... 

چند روز بعد روی کاناپه دراز کشیده بودم که چشمم افتاد به گوشی برادرم  

تنها صدایی که شنیدم صدای شرشر آب بود و خان داداش محترم که داشت زیر دوش آواز می خوند

کم مونده بود اشک شوق بریزم از خوشحالی... 

افسوس که فقط رسیدم چند تا SMS مسخره ی تبلیغاتی را بخونم 

اینبار هم تیرم به سنگ خورد ..... 

شب دیدم گوشیم دست برادرمه و داره باهاش ور میره 

رفتم گوشی را از دستش قاپیدم و گفتم :  

ظهر که حموم بودی گوشیت رو مبل بود ولی من دست بهش نزدم 

بعد در حالیکه  انگشت اشارم را به سمتش تکون می دادم داد زدم :  

و این شرافت آدم ها را نشون میده.....

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ق.ظ

میگم حالا زیاد خودتو ناراحت نکن
بالاخره یه روز عروستون میشه اونوقت بشین قشنگ نگاهش کن...

اتفاقآ چند روز پیش اومده بودن درب منزل اساسی نگاهشون فرمودیم

بمب پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:00 ب.ظ

در عنوان متن مارا صدا کردی؟
کیه ؟ کیه؟

در خونتون؟

نخیر با خودمان بودیم
بله در خونمون با دو تا کاسه شله زرد ...!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد