اگه شما ام خوابتون نمیبره مثه من نصف شبی و ممکنه اینو بخونید "لطفا نخونیدش" اصلنم نمیخوام کنجکاویتون رو تحریک کنم فقط خواستم بگم که این متن نوشته مضخرف ، برآمده از ذهن انسانی شکست خورده و فاقد هرگونه ارزشیه.حالا دیگه خود دانید.
من توی سرم یه تراپیست خیالی دارم
آقای"شب به گلستان تنها منتظرت بودم".
آقای شب به گلستان.... پشت پلکهای من زندگی میکنه،چشمام رو که میبندم ظاهر میشه و تا هر وقت که من بخوام همونطور ساکت و آروم میشینه و به تمااام حرفام گوش میکنه.
آقای شب به گلستان تنها... صورت نداره،من نمیدونم پیره یا جوونه ،صورتش منو یاد کسی میندازه یا نمیندازه،خوش لباس و جذابه یا مضخرف ترین لباسهای ممکن رو میپوشه.
من هیچ کدوم از اینا رو نمیدونم،آقای به اختصار گلستان حتی صدا هم نداره
.اون فقط یه حسه توی تاریکیه چشمهای بسته من.
آقای شب به گلستان تنها تقریبا هرشب بدون اینکه شکایتی داشته باشه به داستان تکراری کارای احمقانه ای که من تو زندگیم کردم گوش میده.
هر شب جوری که انگار اولین باره که داره این حرفا رو میشنوه بازدید کننده توری میشه که من تو تالار افتخارات خودم براش برگزار میکنم.
-یک مورد قبولی در آزمون تیزهوشان کلاس پنجم دبستان
-یک مورد حل سوال امتیازی کلاس احتمالات و کاربردهای آن در سال ۹۳
-یک عدد دیپلم خیاطی همراه با نمونه کار
-یک عدد" آفرین به مادری که تو رو تربیت کرده " توسط معلم زیست در راه برگشت از اردو کلاس اول دبیرستان
-یک عدد " من در تمام عمر معلمیم شاگردی به ریزبینی و دقت تو نداشتم"توسط معلم نقاشی کلاس دوم دبستان
و احتمالا چندین عدد ستاره و کارت صدآفرین و شر و ورای دیگه که حائز اهمیت چندانی نیستن و ازشون عبور میکنیم.
و تمام.
بعد با آقای شب و گلستان از تالار میایم بیرون،جفتمونم میدونیم امشبم مثه تمام شبای قبل سعی کردیم چیزی برای افتخار پیدا کنیم ولی نکردیم.میدونیم که امشبم لا به لای گشتن بین هزار توهای توی سرمم امیدوار بودیم چیزی پیدا کنیم که بکنیمش پیرهن عثمان و بگیم ببینید ایها الناس این دلیل اینه که من تو زندگیم شبیه هیچ کدوم از رویاهام نشدم
این دلیل اینه که دارم چیزی رو زندگی میکنم که تو بدترین کابوس هامم نمیدیدمش.
ولی پیدا نمیکنیم.
هر شب تا نزدیکی صدای پرنده ها با هم حرف میزنیم بیشتر من،کمتر اون
گاهی دعوامون میشه چون حق و به من نمیده گاهی ام هیچی به هیچی فقط زل میزنیم به هم بلکه یه راه حلی پیدا بشه که هیچ وقتم نمیشه.
بعد به رسم هرشب بدون اینکه چیزی به هم بگیم شب به گلستان غیب میشه و منم چشمام رو محکم به هم فشار میدم تا یه روز دیگه از عمری که با موفقیت هدرش دادم تموم شه و خواب کوفتی بیاد و منو با خودش ببره به جایی که گاهی توش اتفاقای خوبی ام میفته.
گفتم نخونید چرت و پرته خودتون گوش نکردید!
واقعا واقعا آدما وقتی توی این حجم از تاریکی گیر میکنن کجا باید مراجعه کنن؟از آقای گلستان پرسیدم گفت برو پیشخوان دولت
مسخرم کرد فک کنم
"واقعا واقعا آدما وقتی توی این حجم از تاریکی گیر میکنن کجا باید مراجعه کنن؟ "
واقعا جواب براش توی اوضاع فعلی کشور نیست
اما
شاید فکر کردن به اینکه کلی دختر و پسر دیگه توی همین وضع بلاتکلیف هستن
آرامش بخش باشه